فصل تو
پاییز که می شود
دلم یک فصل ” تو ” می خواهد
و خیابان بی انتهای برگ
که فقط ” من ” باشم و ” تو “
و ” مایی ” که بیش از این تاب ندارد این آشفته حالی را…
من ، این من ناگزیر از درد
زیر سایه ات قدم بزنم
تا صاف شود هوای حوصله ام
باز کنم چتر خیالم را
و ببارد هرچه ” توست ” براین برهوت سکوت
تا با سبزی جای خالی ات
پاییز آغازین فصل سال شود…
آخرین نظرات